خاطره خوشی که تلخ شد - طنزنو

Search Engine Optimization and Free Submission
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره خوشی که تلخ شد - طنزنو

دانشمندترین مردم، بیمناکترین آنان از خدای سبحان است [امام علی علیه السلام]

 مهدی فلاحعلیپور  چهارشنبه 84/2/7  ساعت 5:45 عصر  

خاطره خوشی که تلخ شد

 

 



بازار کسب وکار خیلی خراب شده بود و بندرت جنسی میفروختم تا اینکه اون روز یه مشتری خوب به پستم خورد تقریبا" هم سن خودم بود وآدم خوش رویی بود کلی خرید کرد نوبت به حساب کتاب که رسید یه خانومی با یک ضبط خبرنگاری وارد مغازه شد و بعد از احوال پرسی گفت من از طرف رادیو هستم و گزارش تهیه میکنم میخواستم بدونم از روز عروسی تون خاطره شیرینی دارید که برای شنوندگانمون تعریف کنید مشتری من گفت من که خاطره تلخی دارم نگم بهتره من پریدم وسط حرفشون و گفتم من خاطره شیرینی دارم اگه اجازه میدید تعریف کنم اون خانوم گفت بفرمایید  منم گفتم راستش رو بخواهید بعد از مراسم عروسی ما یعنی من و عروس خانوم تصمیم گرفتیم همه مهمونها رو سر کار بگذاریم و با یک ماشین دیگه تنهایی به گذشت و گذار بپردازیم همین شد که با یک وانت داغون فرار کردیم ولی از شانس بد یکی از مهمونا ما رو دید و دنبال ما افتاد من که نمیخواستم نقشه ام لو بره در حین رانندگی پیچیدم توی کوچه ولی محکم به یک ماشین عروس برخورد کردم وماشین روداغون کردم بعد  که دیدم کل مهمون های عروس و داماد به سمت ما هجوم اوردن گاز ماشین رو گرفتم به هر زحمتی بود فرار کردم. در همین لحظه مشتری من با کنجکاوی پرسید معذرت میخوام شما کجا تصادف کردید !  وقتی اسم خیابون رو از زبون من شنید مثل شیر زخمی به سمتم هجوم اورد. خرید که از من نکرد هیچ کلی هم کتکم زد جالب تر اینکه نفهمیدم خانوم گزارشگر کی رفته بود


نظرات شما ()

فهرست


5713 :کل بازدید
64 :بازدید امروز

موضوعات وبلاگ


حضور و غیاب


یــــاهـو

لوگوی خودم


خاطره خوشی که تلخ شد - طنزنو

جستجوی وبلاگ من


 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان


لینک دوستان


آوای آشنا


اشتراک


 

آرشیو


طراح قالب